محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

محمود خان با عروسکای بسرونش

امروز محمودگلی دلش هوای عروسکای قدیمیشو کرده بود و اومد دست مامانشو گرفت وبرد تو اتاقش واشاره به ویترین اسباب بازیاش کرد مامانشم عروسکاشو گذاشت کنارش که با اونا بازی کنه.فدای دلت بشه مامانت اولش عروسکاتو به مادر معرفی کردی به آقا مبین میگی بچه ی خوبی باشه وبه حرفت گوش کنه بعدم میای با مامانی قایموشک بازی میکنی خب یه نوع دالی بازیته پسملم لجبازی با مامان که بازی تموم نشه شبم میخواستیم بریم پارک که خودت کفشاتو آوردی و سعی میکردی پات کنی عجله نکن مادری کم کم همه چی رو یاد میگیری چقد اون لحظه بوست کردم از سرت تا کف پات بله خوشکلم دو قلوهاشبیه هم هستن پت ومت ودوست داری و بغلشون میکنی...
5 دی 1391

سفر عشق

سلام مش محمودجون مامان میخواد خاطره ی سفر به امام رضا رو برات بنویسه عصر روز سه شنبه بودکه مامان جون اومد.ساعت پرواز9 شب بود ماازیک ساعت قبلش وسایلون آماده کنار گذاشته بودیم وکم کم خودمونم لباس پوشیدیم محمود گلیم لباسای گرم وخوشکلشو پوشید،وقتی رسیدیم فرودگاه همه ی دوستان جمع بودن. آقای رضایی یه دختر5 ساله داشت که در همون چندثانیه ی اول باهم دوست شدید،سوار هواپیما که شدیم اونجاهم 2تا دوست پیدا کردی کلا شاه پسرم روابط اجتماعیش بالاست قربونششش اگه اشتباه نکنم روی زمین اولین پروازت تا ابرها بود مادری،تقریبا ساعت 30/10بود که خلبان گفت بچها لباسای گرم بپوشید داریم میرسیم به مشهد.هوا خیلی یخه وقتی از فرودگاه مشهد اومدیم بیرون زمین سفید بود ا...
4 دی 1391

یلدا دربهشت هشتم

شب یلدا بلندترین شب سال،شب زایش مهربانی،شب فال حافظ،شب خاطرات مادر ازگذشته وقدیما،شب خوابیدن پاییز،شب شادی وشب نور،شب ایرونی خنده توی چله ی زمستون یلدا..........یعنی یک لحظه بیشتر باهم بودن را باید جشن گرفت وقدر هم دیگه رو دونستن چقدر خوبه که این شب کنار عزیزان باشیم وشب را باهم سپری کنیم وما این شب کنار عزیزترین بودیم بله پسرم ما مهمان امام هشتم بودیم شبی به یادموندی خدا رو شکر میکنیم که این سعادت را نصیب ما کرد  تاج سرمن ١٦ماهه هستی واین دومین شب یلدات بودم عزیز دلم ایشالا صدمین یلدات ...
4 دی 1391

اولین یلدا درکنار پسرم

یلدا مبارک اولین شب دی ماه شب یلداست*اولین یلدایی که با حضور فرشته ی زندگیمون بود اون شب بابایی  هندونه وانارومیوه واجیل خرید.من وشما هم لباس خوشکل پوشیدمو عکس گرفتیم کلی خوش گذشت.مامان جون و عمه فریبا هم مشهد بودن بهشون زنگ زدیمو تبریک گفتیم شما 4 ماهه بودی وبرای من وبابایی زیباترین یلدا بودچون قند عسلم کنارمون بود و کانونمون باحضورت گرمتر بود رویت به سرخی انار شبت به شیرینی هندوونه خنده ات مثه پسته و عمرت به بلندی یلدا . . . ...
1 دی 1391

خبرخوش

امروز ظهر وقتی که با مامانی سرگرم بازی کردن بودی بابای زنگ زد وبا خنده گفت یک خبر خوب دارم باید حدس بزنید.مامانتم که هول شد هر چی میگفت اشتباه بود تا اینکه بابا خودش گفت:آقا امام رضا فرشته ما رو طلبیده که بره به پابوسش واااای وقتی شنیدم قند تودلم آب شدچون اصلا تو این فصل انتظارشو نداشتم.از خوشحالی تند تند بوست کردم وگفتم پسرم میخواد بشه مش محمود .به مامان جون زنگ زدم اونم میدونست و خیلی سفارش کرد که لباس گرم براناز گلی ببرم که سردش نشه خلاصه به این فکر افتادم که برم بازار و برات کلی لباس گرم بخرم. این خبر خوش مصادف بود با١٦ ماهگیت عمر مامان.بوووووس خدایا١٠٠بار شکرت ...
19 آذر 1391

خونه ی خاله فرشته

سلام صبح بخیر زندگی،صبح بخیر قشنگم،صبح بخیر عشق مامان وبابا صبح جمعه،یکروز آفتابی وقشنک یعنی١٧/٩/٩١ محمود کوچولو از خواب ناز بیدار شداومد توبغل مامان که بگه گرسنمه منم صبحانه رو آماده کردم و٣نفری نوش جان کردیم .امروز پسمل مامان صبحانشو کامل خورد فک کنم اونم مثه من وقتی ٣نفری کنارهم غذا میخوریم بیشتر بش مزه میده نوش جانت طرفای ساعت ١٢ بود که خاله فرشته(دوست مامانی)بم پیام داد که چرا نرفتیم خونشون؟من به بابای گفتم که اگه بتونیم امشب بریم اونم قبول کرد.خاله اصرار کرد واسه شام بریم اما من بش گفتم براشب نشینی میام وساعت ١٠شب رفتیم.وقتی خاله رو دیددم اصلا باورم نمیشد آخه چند سالی بود همدیگه روندیده بودیم واسه همین از دیدن هم خیلی خوشحال شد...
17 آذر 1391

محمودوموتورش

این موتورو مامان جون برا تولدت خریده بود خیلی دوستش داری سوارش میشی امانمیتونی گاز بدی فقط بوق میزنی  قربون خودت وموتورت برم که تازگیم یاد گرفتی صداشو دربیاری هااااااان هاااااان بعدم که از موتورت خسته شدی رفتی سراغ پارک وبازی کردی اینجام داشتی با بابا توپ بازی میکردی   از بازی خسته شدی گفتی بهتر اینجایه استراحتی بکنم مامان فدای خستگیت بشه ...
11 آذر 1391

غذاخوردن محمود تا یکسالگی

  سلام  میوه خوشمزه ی دلم،پسرک قندعسل من که وقتی نی نی بود آب وغذاش فقط شیر بود .بعد که مرد شد و ٦ماهه دیگه مامانیش بهش کمک غذا میاد اولش که با فرنی وحریره بادام و آب پرتغال شروع کردم قربونت بشم که حریره رو دوست داشتی هروقت بهت میدادم میخوردی اما کم.نوووووش جونت جیگر طلا بعدم که کم کم سرلاک اضاف شد ومن بیشتر صبحانه بهت میدادم.تاماه ٧ام که بهداشت به مامی اجازه داد واسه پسرم سوپ یا آش له باآّب جوشیده شده بپزم.گاهی بهت زرده ی تخم مرغم میدادم اما دوست نداشتی وبازبونت پسش میدادی منم دلم نمیومد ب زور بدمت تاماه٨ام هم بهداشت یه کتاب داد که طرز پخت انواع پوره هارونوشته بوداره مامان جون گذشت گذشت تا ماه١١ که دیگه میشد بجز غذ...
7 آذر 1391

شیطنت های من در 15 ماهگیم

سلاااام به مامان وبابام وبه همه نی نی وبلاگی های گل،بچها امروز از دست مامانی در رفتم و میخوام یواشکی از بازیگوشیام براتون بگم این روزا من خیلی شیطون شدم به همه چی دست میزنم چون دوست دارم همه چیزو کشف کنم مثلا وقتی مامان یا بابام یه وسیله برقی مثل اتو یالب تاب که1 سیم سیاه بلند داره رو روشن میکنن من یواشکی میرم نزدیک سیم میشم ومیذارمش تو دهنم که ببینم چه جوریه شیرینه یاتلخ بعدش یهو مامان چشمش به من میفته وبا سرعت میاد سمتم واز اونجا دورم میکنه بعدم یک وسیله ی جدید میده بهم تا حواسم پرت بشه راااااااااستی بچها شنیدید من 1 پا خواننده شدم؟ یاد گرفتم راه برم و با صدای بلند آواز بخونم هر وقتم که تلوزیون ترانه یا دعا و روضه میخونه من دیگه شر...
3 آذر 1391

بازی های محمود گلی در 14ماهگی

سلام بره ی مامان .جیگر طلا دیگه حالا که راه افتادی خودت میری واسباب بازی هاتو میاری وباشون بازی میکنی چه پسر درس خونی دارم ببینید توپ بازی با عصا میخوای کمک ابوالفضل خونه بسازی اینم اولین خط خطی کردنت   ماشالا به نقاش کوچولو تاب تاب عباسی خدا محمودوننداری تاب بازی با همبازی های نازگلت  اینجا١١ ماهه هستی که نشستی روی تاب   ...
25 آبان 1391